[vc_row][vc_column][vc_column_text]
مهدی فاطمی، ۲۹ ساله است و از سال ۹۲ به رعد الغدیر میآید. چند ماه اول کلاس کامپیوتر رفته، اما علاقهاش به هنر او را به سمت سوختنگاری میکشاند. مدتی برای هفتهای یک روز سوخت نگاری میآمده اما علاقهاش به هنر و موسسه او را متقاعد میکند که یک روز دیگر را هم اضافه کرده و کلاس قالیبافی را هم شروع میکند.
مهدی میگوید: «قبل از آمدن به رعدالغدیر، اصلا دوست نداشتم از خانه بیرون بروم، نگاههای مردم اذیتم میکرد. رفتارشون یجور بود که انگار من باعث میشدم اونا تازه بگن خدایا شکرت.» کمی صبر میکند، گویا در گفتن باقیاش تردید دارد و باز میگوید: «هیچ اهمیتی به حال امثال ما نمیدن، مراعات نمیکنن، من کنار خط عابر منتظر وایمیستم که بهم راه بدن، شاید بیست دقیقه هیچ رانندهای ترمز نمیکنه. گاهی به بعضی میگم نمیبینی روی ویلچرم، یکم ملاحظه کن خب، میگن به ما چه، تو معلولی نیا بیرون.» دلم میگیرد. میخواهم بپرسم حالا چطور که خودش ادامه میدهد: «اما از وقتی اینجا اومدم دیگه برام مهم نیست، میگم بذار بگن، اینقدر بگن تا خسته بشن، هرکی هرجوری دوست داره نگاه کنه، اونا نمیدونن، خودم میدونم که منم یکی مثل اونهام، یه آدم توانمند.»
میپرسم چه باعث شده که این حس را پیدا کند و میگوید: «همینکه کاری برای خودم یاد گرفتم، هنری یاد گرفتم. الان برای کارهایم مشتری پیدا میکنم، وقتی میفرومشان حس غرور میکنم.» مهدی برای فروش کارهایش حتی در خیابان بساط میکند و میگوید برای رسیدن به استقلال هرتلاشی لازم باشد انجام میدهد. از چیزی خجالتزده نیست چون حالا اعتماد به نفس دارد و کاری که باعث پیشرفتش شود و کمک کند تا روی پای خود بایستد را ننگ نمیداند. میگوید: «همه اشتیاقم در طول هفته اینجا اومدنه، اینجا رو دوست دارم چون همه مثل خودمن، راحتم، چون مربیا ملاحظه شرایطمون رو میکنن. من هیچوقت باور نشده بود، اینجا اولین جایی بود که من رو باور کردن. »
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]