[vc_row][vc_column][vc_column_text]
معلول هممحلهای برای معلولان منطقه کارآفرینی کردهاست
به خانم امیدوار معروف است. از ته دل و بلند میخندد و امید به زندگی در چهرهاش موج میزند. نام امیدوار برازنده اوست. ناتوانیهایش را نمیبیند. برعکس بعضی از افراد که همیشه از شرایط آه و ناله میکنند، او خودش را از بقیه متفاوت میداند و این وضعیت را دوست دارد. او برای گذر از راههای پرپیچ و خم زندگیاش خیلی از راهها را یا دور زده یا از دیگران کمک گرفته، اما از پا ننشسته است. به گفته خودش یک لحظه خیال نکرده که ناتوان است. در هر شرایطی خودش را در رقابت دیده تا بتواند در آزمونی که برای خودشترتیب داده، سربلند شود. مطمئن بوده نه تنها ناتوان نیست، بلکه از هرفرد سالمی هم توانمندتر است. اینها گفتههای کبرا آجرلو است. او این روزها در مؤسسه نیکوکاری رعدالغدیر بهعنوان کارآفرین مشغول به فعالیت است و همین موضوع بهانه گفتوگویی شد تا از کارآفرین بودن و سختیهایش با او صحبت کنیم.
آرزوهایت را واقعی کن
خیلی سریع به دوران کودکیاش سفر میکند و از خاطرات و آرزوهای آن دوره میگوید: «بچه که بودم دلم میخواست پزشک یا پرستاری ماهر شوم که بیماران زیر دست او بهبود پیدا میکنند. دلیل این آرزو با بقیه بچههایی که آرزوی دکتر شدن دارند متفاوت بود. مادرم علاقه شدیدی به داروهای گیاهی داشت و آشپزخانهاش پر بود از عرقیجات و دمنوشهایی که دوای هر دردی بود.» او ادامه میدهد: «سال ۱۳۶۹ بود که در آزمون پرستاری شرکت کردم. مانند کنکور سخت بود و اگر نمره قبولی میآوردم وارد دبیرستان پرستاری میشدم. قبول هم شدم، اما بهدلیل ضعف پاهایم قبولم نکردند. این نخستین و آخرین باری بود که ضعف پاهایم را به چشم مشکل دیدم. حالا بعد از گذشت سالها بهعنوان خاطرهای از آن روزها یاد میکنم و معتقدم حتماً خیر در همین بوده است.» او میگوید: «من عاشق پرستاری بودم و از پا ننشستم. دوره فوریتهای پزشکی را در جهاد دانشگاهی گذراندم، اما در این رشته کار نمیکنم، به تزریقات، بخیه و تمامی کارهایی که یک پرستار باید انجام دهد مسلط هستم.»
وقتی با رعدالغدیر آشنا شدم
«فکر میکنم سال ۱۳۸۶ بود. خانم معلولی را منتظر تاکسی دیدیم و از آنجایی که هم مسیرمان بود سوارش کردیم. صحبتهایمان شروع شد و از مشکلاتمان گفتیم. آن زمان دنبال کار میگشتم و به هر کسی که میرسیدم از کاری سراغ میگرفتم. سوار شدن آن خانم شروع داستان همکاری من با مؤسسه نیکوکاری رعد الغدیر بود.» اینها شرح نحوه آشنایی آجرلو با مؤسسه رعدالغدیر است. میگوید: «مؤسسه نیکوکاری رعد الغدیر برای معلولان کلاسهای آموزشی، کلینیک توانبخشی، اشتغالزایی و… برگزار میکند و همه کلاسها بهصورت رایگان برگزار میشود و من از خدا خواسته در آن سال تمام دورههای کامپیوتر مؤسسه را از مبانی تا پیشرفته گذراندم. بعد از آن حدود ۶ ماه هم در بخش اداری و آموزشی مؤسسه کار کردم تا اینکه در رشته مهندسی فنآوری گیاهان دارویی در دانشگاه قبول شدم. من زندگی را از آخر شروع کردم و بعد از بزرگ شدن بچههایم دانشگاه و کار کردن را جدی گرفتم.» این را میگوید و بعد هم ادامه میدهد که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.
کارآفرینباش و ادامه بده
آجرلو ترم آخر کارشناسی است و خیال قبولی را در طب سنتی در سر دارد. خودش میگوید بین بچههای دانشگاه به خانم امیدوار معروف است و واقعاً هم به زندگی و آیندهاش امیداور است. ۲ سال اول دانشگاه با همدورهایهایش، برگ و گلهای کوهستانی را تبدیل به عرقیجات دارویی میکند و همین کار آغاز راهی تازه در زندگیاش میشود. از آن ماجرا چند سالی گذشته و به گفته آجرلو، همدورهایهایش معجزه میخواستند و میگفتند باید خیلی زود پولدار شویم. از طرفی رفتوآمد از دانشگاه کرج تا تهران برایشان سخت بوده و در این راه از او جدا شدهاند. میگوید: «اما من کارم را ادامه دادم. آهسته و پیوسته پیش میروم و هدف اصلیام پول نیست. میخواهم تمام کارمندانم از بین معلولان باشند و مردم اثر درمانی گیاهان را ببینند و بیشتر از گیاهان شیمیایی، گیاهان دارویی مصرف کنند.» او ادامه میدهد: «در خانه ما داروی شیمیایی پیدا نمیشود. دوای هر دردی با طب سنتی درمان میشود. رزماری گیاه موردعلاقه من است. نشاطآور است و زمانیکه با آن کار میکنم ناخودآگاه خندهام میگیرد.»
سادهترین مشکلات یک معلول
میگوید مؤسسه رعدالغدیر بیشترین کمک را به او کرده است: «فضایی که در آن عصاره گیاهان را میگیریم با همکاری مؤسسه به ما داده شد. کنار اسم ما لوگوی مؤسسه هم زده میشود. در ماه رمضان و در تمام برنامههایی که مؤسسه رعد برگزار میکند از شربتهای ما استفاده میشود و این بهترین حمایت از ماست.» او حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: «دردها میآیند و میروند. گاهی زیادند و انرژیام را میگیرند، گاهی کماند و فراموششان میکنم. تحرک و جنب و جوش دوای دردهای من است. یکجانشینی دردهایم را بیشتر میکند. ۱۵ سال است که حرفهای شنا میکنم و ۲ بار هم در مسابقات شنا مقام آوردهام و سرپرست رشته شنا و تنیس معلولان مناطق ۲۲گانه تهران هستم.» او ادامه میدهد: «اغلب میتوانم رانندگی کنم و اگر معلولی را در خیابان ببینم سوار میکنم. اما به هر حال رفتوآمد در شهر برای یک معلول سخت است. مثلاً استخر بدر و شهید اسماعیلی در شهرک ولیعصر(عج) از نمونههایی است که اگر معلولی وارد آن شود از ابتدای ورود دچار مشکل خواهد شد، چه برسد به اینکه بخواهد از استخر استفاده هم کند!»
شروع مناسبسازی از همین جا
پای درددل ویلچریها و معلولان که بنشینید متوجه میشوید بزرگترین مشکل آنها رفتوآمد است. از مشکلات و سختی رفتوآمد که میپرسیم به در ورودی دفترمان اشاره میکند و میگوید: «باید در هرکاری اول از خودمان شروع کنیم. پلههای آهنی بلند و ناایمن دفتر شما، قدم اول برای شروع کار مناسبسازی است. ساختمانهای شهرداری اصلاً برای رفتوآمد معلولان مناسبسازی نشده و من اگر ویلچری بودم، هیچوقت چرخ ویلچرم به چند متری دفتر شما هم نمیرسید. البته این پلهها برای من که نسبت به ویلچریها مشکل کمتری دارم و میتوانم لنگان راه بروم هم خطرناک است. کافی است برف و باران بگیرد. معلولیت ۱۰۰درصد میشود و تمام راههای عبور برای رسیدن به مقصد بسته خواهد شد.» او ادامه میدهد: «معلولان منطقه ما برای استفاده از استخر باید راهی منطقه ۲۰ شوند و تا خیابان فدائیان اسلام بروند که راه کمی هم نیست. آنجا استخر مناسبسازی شده و کاملاً برای معلولان و حتی افراد ضایعه نخاعی وجود دارد. در حالیکه هیچ یک از استخرهای منطقه ۱۸ برای معلولان مناسبسازی نشده است.»
به روایت همسر
همراه روزهای زندگی
محسن غنی، ۲۳ سال است که همقدم و همراه کبرا آجرلو است. او هم از ۲ سالگی با بیماری فلج اطفال بزرگ شده است. با این تفاوت که شدت درد در پاهایش از همسرش بیشتر است. از سال ۱۳۶۰ بِرس به پا میکند. کفشهای فلزی که میلههایش تقریباً تا بالای زانو میرسد. میلههایی که به گفته خودش بعد از گذشت این سالها جزئی از پایش شده و به آن عادت کرده است. میگوید: «بچه که بودم خیلی دوست داشتم با هممحلهایها و همکلاسیهایم کلاس کاراته بروم. ورزشهای رزمی مد روز بود، اما من بهدلیل شرایط فیزیکیام نمیتوانستم با دوستانم ورزش کنم و این موضوع حسابی ناراحتم میکرد. اما قویتر از این حرفها بودم و هیچ مانعی نمیتوانست جلوی پیشرفتم را بگیرد و در زمینه دیگری فعالیت کردم.» او درباره شرایط جسمانی و نحوه رانندگیاش ادامه میدهد: «از پای چپم مثل افراد سالم استفاده میکنم اما پای راستم برای من کارایی ندارد. با تمام این شرایط رانندگی میکنم و به سادگی گواهینامه گرفتم. برای رانندگی از هندکنترل استفاده میکنم. کنترلی که برای معلولان کنار دنده کار گذاشته میشود و کار کردن با آن اصلاً پیچیده نیست.» او مشوق همیشگی همسرش در کارهاست و میگوید: «همیشه او را تشویق کردهام؛ چه برای درس خواندن و ادامه تحصیل در دانشگاه چه برای کارآفرین بودن. رشته مفیدی میخواند و من هم به اندازه او از فعالیتهایش لذت میبرم و در کارها تا آنجا که در توان داشته باشم کمکش میکنم.»
متفاوت بودن را دوست دارم
آجرلو میگوید: «هنوز عدد سنم به ۲ نرسیده بود که دچار فلج اطفال شدم. آسیب به پای چپم وارد شد. معلولیتم ضعف عضلانی بود و تا امروز که ۴۰ ساله هستم لنگ لنگان راه میروم. من معلولیتم را باور کردم. حالت راه رفتنم را دوست داشتم. حس میکردم متفاوتتر از بقیه هستم و این تفاوت را دوست داشتم. هنوز هم دوست دارم کارهایی را انجام دهم که متفاوتتر از بقیه باشد.»
یک پیشنهاد
به گفته آجرلو، مسئولیت شهرداری برای مناسبسازی خیابانها و معابر است و به داخل خانههاکاری ندارد. هیچ کدام از خانهها برای معلولان مناسبسازی نشده و فاقد ابتداییترین نیازهای معلولان هستند. خیلی از خانوادهها حتی توانایی مالی برای عوض کردن سرویسهای بهداشتی منازلشان را ندارند. او میگوید: «من به شهرداریها پیشنهاد میکنم برای دادن پایان کار به ساختمانها، یک نفر معلول نیز برای دیدن ساختمان بفرستند تا او از نگاه خود ساختمان را بررسی کند. شاید روزی معلولی ساکن این ساختمان شود. از طرفی هیچکس تا آخر عمر سالم نیست و ممکن است هر لحظه مشکلی برای افراد سالم هم پیش بیاید.»
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]